پارت 1Sangdeel
سه تارت لیمویی خوش مزه به ات چشمک میزد. بی اعتنا به حرارتی که دور بازوهایش حلقه زدوبه گونه هایش فشار اورد. دست ها حوله پیچش را داخل اجاق برد وسینی را از زیر اتش دان بیرون کشید رویه ی زرد تارت ها لرزید انگار از محفظه ای سنگی خوش حالشان کرده باشد..
ات سینی راطوری با احترام در دستش گرفت که گویی تاج پادشاه را حمل می کند.موقع قدم برداشتن کف آشپزخانه وتاقرار گرفتن تارت ها از آنها چشم بر نداشت.ات سانتی متر سینی را با چشمانش گذراند وبا ذوق گفت:
_شماهمه ی دلخوشی منین... طوری میگفت انگار مقام شوالیه را به او دادند..
ادامه داد:
_حالا بهتون دستور میدم باهمین عطر وطعم لیمویی تون وارد دنیا بشین وروی هر لب وهردهنی که افتخار میدین وارد بشین ولبخند بکارین..
+ات توکه باز داری با تارت ها حرف میزنی..
_اه چشایر ایناکه غذای معمولی نیستن..(چشایر گربه اته)
بدون اینکه برگردد وپشت سرش را نگاه کند انگشتش را بالا برد:
_بذار حیرت انگیز ترین تارت های لیمویی روکه تاحالا توی قلمروی پادشاهی پهناور دل ها پخته شده بهت نشون بدم!!!
دم راه راهی دور بازوهایش پیچ خوردسرپشمالو و سیبیل های چشایر روی بازوی چپش نمایان شد..
چشایر غرق فکر شد وخرخرکرد.خرخرش مهره های بدن ات را لرزاند.. گربه با لحن همیگشی اش که ات را به شک مینداخت لب زد:
+خارقالعاده است.. ولی ماهی کو؟؟؟؟
ات بلو رهای شکری را که به انگشت هایش چسبیده بود لیس زد :
_ماهی بی ماهی..
+ماهی نداریم پس چیه؟
_ هدف سنگ تمام گذاشتنه چشایر عزیزم..
هربار به این موضوع فکر میکرد دلش آشوب میشد...
چشایر از روی شانه هایش ناپدید شد.
ودوباره روی میز آشپزی ظاهر شد..پنجه اش را بالای تارت ها روی هوا بود. ات پرید تا جلویش را بگیرد :
_چشایررر اون تارت ها رو واسه ی مراسم پادشاه درست کردم. فکرشم از سرت بیرون کن احمق..!!!!
سیبیل های چشایر جنبید:
+پادشاه؟؟ بازم؟؟؟؟
_میدونی چیه؟؟
ات چهار پایه فلزی را روی زمین کشید وروی آن نشست:
_تصمیم گرفتم یکی ش رو برای پادشاه نگه میدارم وبقیه رو میذارم روی میز پذیرایی وقتی برای پادشاه چیزی میپزم اون خوشحال میشه!!!(پادشاه گوه خورده)
+البته که قلمروشو رو خوشحال می کنه...
نوشته ورسین
هرگونه کپی برداری موجب میشه روی سگم بالا بیاد
....
ات سینی راطوری با احترام در دستش گرفت که گویی تاج پادشاه را حمل می کند.موقع قدم برداشتن کف آشپزخانه وتاقرار گرفتن تارت ها از آنها چشم بر نداشت.ات سانتی متر سینی را با چشمانش گذراند وبا ذوق گفت:
_شماهمه ی دلخوشی منین... طوری میگفت انگار مقام شوالیه را به او دادند..
ادامه داد:
_حالا بهتون دستور میدم باهمین عطر وطعم لیمویی تون وارد دنیا بشین وروی هر لب وهردهنی که افتخار میدین وارد بشین ولبخند بکارین..
+ات توکه باز داری با تارت ها حرف میزنی..
_اه چشایر ایناکه غذای معمولی نیستن..(چشایر گربه اته)
بدون اینکه برگردد وپشت سرش را نگاه کند انگشتش را بالا برد:
_بذار حیرت انگیز ترین تارت های لیمویی روکه تاحالا توی قلمروی پادشاهی پهناور دل ها پخته شده بهت نشون بدم!!!
دم راه راهی دور بازوهایش پیچ خوردسرپشمالو و سیبیل های چشایر روی بازوی چپش نمایان شد..
چشایر غرق فکر شد وخرخرکرد.خرخرش مهره های بدن ات را لرزاند.. گربه با لحن همیگشی اش که ات را به شک مینداخت لب زد:
+خارقالعاده است.. ولی ماهی کو؟؟؟؟
ات بلو رهای شکری را که به انگشت هایش چسبیده بود لیس زد :
_ماهی بی ماهی..
+ماهی نداریم پس چیه؟
_ هدف سنگ تمام گذاشتنه چشایر عزیزم..
هربار به این موضوع فکر میکرد دلش آشوب میشد...
چشایر از روی شانه هایش ناپدید شد.
ودوباره روی میز آشپزی ظاهر شد..پنجه اش را بالای تارت ها روی هوا بود. ات پرید تا جلویش را بگیرد :
_چشایررر اون تارت ها رو واسه ی مراسم پادشاه درست کردم. فکرشم از سرت بیرون کن احمق..!!!!
سیبیل های چشایر جنبید:
+پادشاه؟؟ بازم؟؟؟؟
_میدونی چیه؟؟
ات چهار پایه فلزی را روی زمین کشید وروی آن نشست:
_تصمیم گرفتم یکی ش رو برای پادشاه نگه میدارم وبقیه رو میذارم روی میز پذیرایی وقتی برای پادشاه چیزی میپزم اون خوشحال میشه!!!(پادشاه گوه خورده)
+البته که قلمروشو رو خوشحال می کنه...
نوشته ورسین
هرگونه کپی برداری موجب میشه روی سگم بالا بیاد
....
- ۴.۴k
- ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط